دلم تنگه
انگار فقط برای یکی جا داره.ظرفیت که تکمیله ولی سر در گمم
زندگیم مبهم شده.همیشه برنامه ریزی داشتم اما الان یکم از خودم عقبم.نمیدونم درسته که منتظر زمان باشم که همه چیز حل بشه یا نه.ولی چاره ای ندارم.رویای من میتونه به حقیقت تبدیل بشه،چون حتی تو تخیلاتمم منطقی ام.ادمایی که به سمت من میان خیلی خاصن خیلی.چون این سیم خارداری که دور خودم کشیدم به این راحتیا نمیشه ازش رد شد.دنیایی که من دارم فقط شامل ادمایی میشه که تو محوطه ی منن.بقیه یه مشت زامبی ان که همه جارو گرفتن،جز این محیطی که من ساختم.ادمایی که به من نزدیکن همیشه در امانن،حداقل از دست من.خیلی وقتا به این فکر کردم که کتاب بنویسم.ولی هیچوقت انگیزشو نداشتم.وقتشو نداشتم
زندگی اولش سخته ،برای من که اینجور بوده بقیه رو نمیدونم.هنوزم برام اولشه.
الان خیلی حالم بده،اصلا حس خوبی ندارم
هرلحظه ممکنه یه بلایی سر خودم بیارم.دارم وقت کشی میکنم خوابم ببره و بخیر بگذره.
خیلی انگیزه بدی دارم.ولی من خیلی کارام مونده.هنوز برا مردن اماده نیستم.وقتی اینجوری میشم میتونم ادم بکشم میتونم بدترین باشم.اثرشم تا چند وقت میمونه.میخوام ازش استفاده مفید کنم.دارم روانی میشم
من از خود راضی نیستم،ولی از خودم خیلی راضی ام
جدیدا به سیب خیلی علاقه خاصی پیدا کردم.دیگه اونی که صدام میکرد و نمیدیدمش و حس نمیکنم.داره اوضاع روبراه میشه
فعلا همه چی ارومه ولی من هنوز خوشحال نیستم چون به چیزی که میخوام هنوز نرسیدم،یادمه قبلا میگفتم هیشکی منو نمیفهمه.تا اینکه مورچه اومد و فهمیدم نه،یکی منو داره درک میکنه.البته مورچه مثل بقیه نیست،ساده،صادق،دلنازک،مهربون وعاقل،حتی بخوادم نمیتونه بد باشه،قدرت انتقام رو نداره،نمیتونه ظلم کنه.دلش بهش اجازه نمیده.اینا فقط خصوصیات یه فرشتس.بقیه رو خیلی وقته بیخیال شدم.چون هیچوقت قدر منو ندونستن.انتظارمم بیشتر از این نیست چون این زمینیارو خوب شناختم.نخود مغز و پر ادعا البته بلانسبت بعضیا..
+jeronimo+
من: برات کار پیدا کردم
مورچه:چه کاری 0_0
من:دیدی این دستگاه ها که تو بانک نوبت میده؟کنار اون وایمیستی زبونتو میاری بیرون هرکی خواست پول بشماره انگشتشو با زبون تو خیس میکنه...
مورچه:
( 0_0من
O_Oزبونم
@_@دستگاه بانک
#_#رئیس بانک )
ای ادمک کوکی،صبح شد که بیدار شی
مثل همه ی عمرت،تکرار شی و تکرار شی
صبحه ولی انگار نیست،تو توی شبت غرقی
بین شب و روز تو،انگار که نیست فرقی
شب هات مثه روزاته،روزات همگی تکرار
از دست همه سیری،ازدست خودت بیزار
پرواز واسه تو مرده،تو اوج نمیگیری
بردی همه رو از یاد،از یاد همه میری
..........
تا فرصت هنوزم هست،برگرد به خودت برگرد
نو شو که این تکرار،از تو تورو دورت کرد
بسه اگه تا امروز،تکرار تورو داد برباد
فردا رو بساز از نو،دیروز و ببر ازیاد
با غصه نشو همدم،سنت شکن خود باش
ازاد ترین فردی،وقتی که نگی ای کاش
S.ghomeishi
این متن،جزو ۱۰ متن برتر از نگاهمجله معتبر فوربس شد؛
ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ،
ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﺗﯿﻠﻪ ﻭﺩﺧﺘﺮﭼﻨﺪﺗﺎﯾﯽ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺩﺍﺷﺖ،
ﭘﺴر ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﺗﯿﻠﻪ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ وﺗﻮ هم ﻫﻤﻪ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽﻫﺎﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ، ﺩﺧﺘﺮ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ ...
ﭘﺴﺮ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻭ زیباترین ﺗﯿﻠﻪ ﺭﻭ یواشکی برداشت و ﺑﻘﯿﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺩﺍﺩ،
ﺍﻣﺎ: ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﻫﻤﻮﻥ ﺟﻮﺭﮐﻪ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽﻫﺎ روﺑﻪ ﭘﺴﺮﮎ ﺩﺍﺩ.
اوﻥ ﺷﺐ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺧﻮﺍﺑﯿد و تمام شب خواب بازی با تیله های رنگارنگ رو دید...
اما: پسرﮐﻮﭼﻮﻟﻮ تمام شب نتوﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﻪ، ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ حتما ﺩﺧﺘﺮک ﻫﻢ ﯾﻪﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺯ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽﻫﺎﺷﻮ ﻗﺎﯾﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻭ ﺑﻬﺶ ﻧﺪﺍﺩﻩ...
ﻋﺬﺍﺏ ﻣﺎﻝ ﻛﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻧﯿﺴﺖ...وﺁﺭﺍﻣﺶ از ان ﻛﺴانی ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺻﺎﺩقند...
ﻟﺬﺕ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﺎﻝ ﻛﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ افراد صادﻕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﻛﻨﺪ، از آن ﻛﺴانیست ﻛﻪ ﺑﺎ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺻﺎﺩﻕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﻜﻨند...
باید اعتراف کنم که من یه دوست دختر دارم،البته هنوز مطمئن نیستم دختر باشه
باید صبر کنم ببینم شاخ در میاره یا نه...
اولین باری که دیدمش با یه حرفش تحت تاثیر قرار گرفتم
با صدای خیلی نازک و قشنگش گفت:بعععععع
+jeronimo+
زندگی من به قبل امروز و بع امروز خلاصه میشه،امروز روز تولد دوباره منه
امروز سالگرد منو مورچس،با دنیا هم عوضش نمیکنم ولی سه تا کمپوت پیشنهاد وسوسه کننده ایه...
من یه مورچه ازارم،کادوهاشو دیگه نمیدونم کجا بزارم،باید وقتی به هم رسیدیدم بهش بدم یا یه دوس دختر پیدا کنم همشو بدم بهش بعد کات کنم.فکر خوبیه!...