جاسوس
- Saturday, 24 Mehr 1395، 09:14 AM
یجورایی انگار داره برمیگرده اون حسای مُردم،
من نباید اینجا باشم، ولی داره خوش میگذره
یه تکستایی دارم که دوس ندارم اینجا بزارم چون تکستای قبلی رو بعد یه مدت جاهای دیگه دیدم..
پسورد چیز خوبیه.
دلیل اینکه باز برگشتم و انگیزه دارم اینه که تکلیفم روشن شد.
یه وقتایی باید خیلی چیزارو قبول کنی، تحمل کنی و تاوانشو بدی، تا آخر عمر
من هرچیزی که باید رو یاد گرفتم، فقط بعضی وقتا فراموش میکنم. چون وقتی پای منطق و احساس وسطه، دقیق اون وسطاش گیر میکنم.شاید بزرگترین مشکل من اینه که خیلی قانعم ولی راضی ام.
یچیزی که برای فهمیدنش بهای سنگینی دادم این بود که نباید هیچوقت با هیچکس دردو دل کنی، چون هرچقدرم که بزرگ باشی براش، بعد از دردودل به یه چشم دیگه بهت نگاه میکنه، و اروم اروم خورد میشی بدون اینکه حتی یه ذره به این فکر کنی که چرا بهش گفتی که ضعیفی
فکر نمیکنم کسی از دردو دل با من پشیمون شده باشه، چون وقتی بفهممش خیلی بیشتر تلاش میکنم که اروم باشه، ولی خودم...
این خیلی مشخصه که هرکسی ضعف خودشو داره.باید از اون ترسید که ظاهرش کاملا بدون نقصه، چون احتمال ضعف باطنش بالاتره
الان به اون درجه از پختگی رسیدم که دیگه کاری نکنم که بعدش پشیمون بشم
حس خوبی دارم، حالم خوبه،فقط مسکن میخوام، 500
- 95/07/24