کجــاها را به دنبالت بگـــــــردم شهر خالی را...!؟
دلم انگـــــار باور کــــــرده آن عشق خیالـــــی را
نسیمی نیست... ابری نیست... یعنی:نیستی در شهر
تـــــو در شــــــهری اگــر باران بگیرد این حوالــــــــــی را
مرا در حسرت نارنجــــزارانت رهــــــا کـــــردی
چراغان کن شبِ این عصــــــرهای پرتقالی را
دلِ تنگِ مــــــــرا با دکــــمه ی پیـــــراهنت واکن
رها کن از غم سنــــجاق، موهـــــای شلالی را
اناری از لبِ دیوار باغت ســــــرخ می خنــدد
بگیر از من بگیر این دستـــــهای لاابـــالی را
شبی دست از سرم بردار و سر بر شانه ام بگذار
بکش بر سینه این دیوانــه ی حــالی به حــالی را
نسیمی هست... ابری هست... اما نیستی در شهر
دلــــــم بیهوده مـــــی گردد خیابان های خالـــی را...!
.........
ما را چه که باغ لاله دارد؟
ما را چه که خسته ناله دارد؟
ما را چه که گربه میکند تخم؟
ما را چه که گاو میزند شخم؟
ما را چه که گوش خر دراز است؟
ما را چه که چشم گرگ باز است؟
ما را چه که حمله میکند ببر؟
ما را چه که قطره بارد از ابر؟
ما را چه که شاخ گاو تیز است؟
ما را چه که تخمِ قحبه هیز است؟
ما را چه که میش برّه دارد؟
ما را چه که اسب کرّه دارد؟
ما را چه به جنگ روس و ژاپن؟
یا حملة بالُن و دراگُن؟
ما در غم خویش ناله داریم
کاندوهِ هزار ساله داریم
هستیم چو مرغِ پر شکسته
از تیر قضا نژند و خسته
نه جفت و نه آب و دانه داریم
نه لانه، نه آشیانه داریم
ما شِکوه ز بختِ خویش داریم
زاری به درونِ ریش داریم
ما پشة دامِ عنکبوتیم
باد برهوت بر بروتیم
چون سگ به هوای استخوانیم
و ز فضلة سگ مگس پرانیم
بیتوشة علم و مایة فن
افتاده به گردِ بام و برزن
بیخاصیتِ کمال و تقوی
از فضل و هنر کنیم دعوی
انواع هنر به خویش بندیم
بیهوده به ریش خویش خندیم
ادیب الممالک فراهانی
نسل من منقرض شده،هرجا که نقش داشتم زدن کانال بعدی،بهم نگفتن بالای چشمم ابروئه،تا بفهمم اینجا گفتن حق ممنوعه،ولی من حق میگم ببینم کی میخواد جلوم بن بست بزاره.
من اگه با یه مسکنم میرم رو هوا به خودم مربوطه،دهنم هنوز بوی شیر میده،ولی مثل خیلیا بوی یونجه نمیدم تا اخرش شیر میخورم،بزغالمم ۲۱ روزشه ،دیگه واسه خودش مردی شده
کم کم دارم نخ کش میشم
تو هم دیگه بزن کانال بعدی..
چرا من در همین محفل، در این کوچه ،دراین بن بست بی مهتاب،،،،،شدم گمنام و سرگشته،شدم بی تو،شدم بی تاب
تو مث یه قاب عکسی،جنست از یاس و بنفشه.
عکس داخلش منم که، با تو داره میدرخشه.
من مث یه سایه ام که،پا به پات میام همیشه
این یه قانونه عزیزم ،قول میدم این اخریشه.
مث افسانه میمونی، توی خوابم،توی رویام.
قهرمان قصه هامی، یه امیدی واسه فردام
+jeronimo+
فرشته اومدی از دور،چطوره حال و احوالت
یکم تن خسته ی راهی، غباره رو پرو بالت
فرشته اومدی از دور، ببین از شوق تابیدم
میدونستم میای حالا، تورو من خواب میدیدم
چه خوبه اومدی پیشم، تو هستی این یه تسکینه
چقد ارامشت خوبه، چقدر حرفات شیرینه
فرشته اسمون انگار، خلاصس تو دوتا بالت
تو میگی اخرش یک شب، میان از ماه دنبالت
میان میری ،نمیمونی،تو مال اسمونایی
زمین جای قشنگی نیست،برای تو که زیبایی
تو میری اره میدونم،نمیگم که بمون پیشم
ولی تا لحظه ی رفتن، یه عالم عاشقت میشم
Ghomeishi..
تو همون فرشته ای که واسه من بهشتو ساختی...تو برنده بودی اما واسه من دلت رو باختی.من همون فراری ام که واسه تو جونمو میدم...تو اراده کن عزیزم،نفسم،تنها امیدم
تو مثه یه باغبونی،که گلاشو میفروشه...من خریداری ندارم،میشینم تنها یه گوشه...من مثه یه قاتلم که،همه ی گلارو چیده...من فقط تورو نچیدم،چون چشام چشاتو دیده
تو همون شاخه ی یاسی،که منو دیوونه کرده...باورش سخته عزیزم،دوریه تو مثل درده....من همون زندونی ام که، توی دام تو اسیرم...زندگیه من همینه،اومدم برات بمیرم
+jeronimo+