DEATH NOTE !!

.. چه بی بهونه خنده رو لبم بود

DEATH NOTE !!

.. چه بی بهونه خنده رو لبم بود

۱۴ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

Resource unknown


مجادله شعرا بر سر شعر حافظ ( ترک شیرازی ) به همراه شعری از خودم 45


حافظ :



اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را


صائب در جواب حافظ :



هر آن کس چیز می بخشد، ز جان خویش می بخشد

نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را



اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را


شهریار در جواب هر دو :



هر آن کس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد

نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را



سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند 

نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دل ها را



اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را


امیر نظام گروسی در جواب حافظ :



اگر آن کرد گروسی بدست آرد دل ما را


بدو بخشم تن و جان و سرو پا را



جوانمردی به آن باشد که ملک خویشتن بخشی


نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را


 


دکتر انوشه در جواب امیر نظام گروسی :



اگر آن مهرخ تهران بدست ارد دل ما را


به لبخند ترش بخشم تمام روح و معنا را


 


سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند


نه بر آن مه لقای ما که شور افکنده دنیا را


 


رند تبریزی هم در پاسخ حافظ ، صائب و شهریار :



اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را


بهایش هم بباید او ببخشد کل دنیا را


 


 مگر من مغز خر خوردم در این آشفته بازاری


 که او دل را بدست آرد، ببخشم من بخارا را


 


 نه چون صائب ببخشم من سر و دست و تن و پا را


 نه من آن شهریارانم ببخشم روح و اجزا را


 


 که این دل در وجود ما خدا دارد که می ارزد


 هزاران ترک شیراز و هزاران عشق زیبا را


 


 ولی گر ترک شیرازی دهد دل را بدست ما


 در آن دم نیز شاید ما ببخشیمش بخارا را


 


محمد فضلعی در جواب حافظ :


 


اگر این مهرخ شهلا بدست آرد دل مارا


زیادت باشد اورا گر ببخشم مال دنیا را


 


به راه دین میبخشند سر و دست و دل و پا را


نه برگور و نه بر آدم گری بخشند اینها را


 


محمد فضلعلی در جواب انوشه و شهریار:


 


مگر ملحد شدی شاعر که روح و معنیش بخشی


نباشد ارزش یک فرد زیبا ، روح و معنا را


 


امام عصری و حاضر چنین بیهوده میگویی


که روح معنیش بخشی ، یکی مه روی شهلا را


 


وگر لایق بود اینها به خاک پای او بخشم


که نالایق بود دست و سر و هم روح ومعنا را


 


مگر یک مهرخ خاکی به معنا چیز میبخشد


وگر روح ارزشش این گونه باشد عرش اعلا را


 


به یک مه روی تهرانی مگر معناش میبخشند


ندانی این معما را به یاوه چرت میگویی


 


سید حسن حاج سید جوادی در جواب انوشه :


 


اگر میر کمانداران به دست آرد دل مارا


به ابروی خمش بخشم هزاران شعر زیبا را


 


تمام روح و معنا را به دست یار می بینم


چرا بخشم بر او چیزی که باید او دهد ما را


 


الا ای حاتم طائی ز جیب غیب می بخشی ؟


نباشد ارزش یک بچه میمون روح و معنا را


 


یک شاعر یا شاعره گمنام در جواب به حافظ و رند تبریزی و صائب :


 


عجب آشفته بازاری ، خریداران دانا را


همه ترکان تبریزی ، بت زیبای رعنا را


 


گشاد دست صائب بین ، پشیمان می شود منشین


خریداری چنین هرگز ، چه ارزان داده اعضا را


 


سر ودست بلورین را ، تن رعنای سیمین را


که بر کارش نمی آید ، بجایش دست و هم پا را


 


بیبن این را به آخر شد ، عنایاتش چه وافر شد


نه تنها جمله اجزا را ، چو مردان روح والا را


 


از این بهتر چه می خواهی ، زیانت می رسد باری


بیا ای ترک شیرازی ، ببر این مرده کالا را


 


بیا دلدار شیرازی ، ببین رند از سر مستی


چه می گوید نمی دانم ، مگر گم عقل برنا را


 


شماتت بر خریداران ، چو سنگ از آسمان باران


چرا اینگونه گفتن ها ، چنین عرضه تقاضا را


 


برابر می کند دل را ، که برتر می کند دل را


زعشق ترک شیرازی ، همو بخشد همان ها را


 


سر آخر چه می نازد ، به شهر خواجه می تازد


سخاوت می کند او هم ، سمرقند و بخارا را


 


بدور از قیل و این غوغا ، سر خود (بی نشان) بالا


دعا کردم یکایک را ، تو هم (انّا فتحنا) را


 


دکتر آصف در جواب حافظ و گروسی و انوشه :


 


اگر آن مهرخ خوافی بدست آرد دل مارا


نثار مقدمش سازم شهنشاهی عالم را


 


اگر حافظ بدو بخشد سمرقند و بخارا را


و یا آن کرد گروسی تن و جان و سر و پا را


 


دم از قیمت زنند آخر برای درّ بی همتا


وگر با فخر می بخشد انوشه روح و معنا را


 


ولی آصف که می گوید شهنشاهی عالم را


بدو بخشد تن و معنا ، بهشت و عرش اعلا را


 


حسین فصیحی لنگرودی :


 


"اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را"


نبخشم بهر خالی یک وجب از خاک ایران را


 


ببخشید آنچه میخواهید ، از سر تا به پا ، اما


نبخشید از سر وادادگی ملک شهیدان را


 


ناتولی درخشان :


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا

چه جای بخششی دیگر سر و روح و بخارا را



کسی را چیز میبخشند که در وی حاجتی باشد

نه بهر ترک شیرازی که خود بخشیده جانها را


 


عماد کرمی :


 


اگر آن سرو اهوازی به دست آرد


 دل مارا

به ابروی کجش بخشم چهارشیر ، و ملی را



سخا و جود آن باشد که از شهرش بدو بخشی

نه چون حافظ که میبخشد به شیرازی بخارا را


 


خانم یاری :


 


اگــر آن تـــرک شیــرازی بدست آرد دل ما را

چنــــــان بوسم به دل او را ، که بوسد او دل ما را



نه چون حــــافظ دهم او را سمرقند و بخـــارا را

نه چون صائب دهم او را ســر و دست و تن و پا را



نه چون استاد می بخشم به او، مـــن روح و اجزا را

نه چون یاری بسایم من ، ز آن عــــــزت کف پا را


سمـــرقند و بخــــارا را ازآن شاه می دانـنــــد

کجا آری تو ای حافظ برایش این هــدایـــــا را



سرو دست و تن و پا را خدای دل نمی خواهـــد

نخواهد ترک من صائب ، تو را با سودُ اینـهـــــا را



و تـو ای شهریــــار ما ،همی شوری ســـر صائـب

ندانستی که از رب الکریم است روح و اجــــزا را



تو ای یــــاری اگر محو جمال یــــار می بودی

بساییدی ز جــانت از برایش آن دل خــــــــارا


 


امیر یوسف محبی از زبان حافظ :



منــم حـــافظ که اشعارم پریشان کــرده فــردا را 

بـه یــادم بــرده ایـن عـــالم تمـــام فکــر دنیا را


اگـر بـر تـرک شیـــرازی سراییــدم چنیـن اشعـار

نمیـدانـــی کـه یــاد او هنـــوزم بـــرده دلهـــا را


چنیــن یــار گــران قدری ندیــدم در پــس عــالم

که صائب در جواب من دهد دست و تن و پا را 


اگــر پاســخ ندادم مــن به صائب در چنین روزی 

نمی خواهم غمش بینم که گیرد دامـن مـا را


اگــر گـــویـــم دهــم بــر او سمـرقــند و بخــارا را

هــم اکنـــون بـاز میگویــم دهم من کل دنیا را


اگــرعشقی چنین خواهی بگو راز خودت با رب

کـه بـر عشــاق میبخشد تمــام روح و معـنا را


نصیحت می کنم بر تو که داری ایـن چنین دلبـر

به هـر قیمت به دست آور اگـر خواهی ثریـا را


کنم یادی ز این یوسف که داده وقت خود بر من

ندایش را به رب گوییــم کـه میخواهد زلیخا را


 


مهرانگیز رساپور (م. پگاه) :



چنان بخشیده حافظ جان، سمرقند و بخارا را

که نتوانسته تا اکنون، کسی پس گیرد آن‌ها را



از آن پس برسر پاسخ به این ولخرجی حافظ

میان شاعران بنگر، فغان و جیغ و دعوا را



وجودِ او معمایی ست پر افسانه و افسون 

ببین خود با چنین بخشش، معما در معما را



بیا حافظ که پنهانی، من و تو دور ازاین غوغا

به خلوت با هم اندازیم این دل‌های شیدا را



رها کن ترکِ شیرازی! بیا و دختر لر بین 

که بریک طره‌ی مویش، ببخشی هردو دنیا را



فزون برچشم و بر ابرو، فزون بر قامت و گیسو 

نگر بر دلبر جادو، که تا ته خوانده دریا را



شنیدم خواجه‌ی شیراز، میان جمع میفرمود:

« " پگاه" است آنکه پس گیرد، سمرقند و بخارا را !»



بدین فرمایش نیکو که حافظ کرد می‌دانم ،

مگر دیگر به آسانی کسی ول می‌کند ما را؟!


 


محمد عبادزاده شاعر طنز سرا :


 


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را


خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را


 


نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را


مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟


 


و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً


که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را


 


نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را


فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را...!


 


یک شاعر یا شاعره طنز سرای دیگر :


 


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را


بگویش باز پس آرد دل بی چاره ی ما را


 


مگر طاقت و یا ظرفیتش چون است یارم را


که هر کس میرسد ره ره بدستش می دهد دل را


 


یک شاعر یا شاعره گمنام دیگر :


 


آگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را


به خال هندویش بخشم یه من کشک و دو من قارا


 


سر و دست و تن و پا را ز خاک گور میدانیم


زمال غیر میدانیم سمرقند و بخارا را


 


گر عزراییل ز ما گیرد تمام روح اجزا را


چه خوشترمیتوان باشد؟؟ زآن کشک و دو من قارا


 


یک شاعر یا شاعره گمنام :


 


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را


به خال هندویش بخشم سریر روح ارواح را


 


مگر آن ترک شیرازی طمع کار است و بی چیز است؟


که حافظ بخشدش او را سمرقند و بخارا را


 


کسی که دل بدست آرد ، که محتاج بدنها نیست


که صائب بخشدش او را سرو دست و تن و پا را


 


یک شاعر یا شاعره گمنام دیگر :


 


به پیش ترک شیرازی مگر کی ارزشی دارد 

اگر بخشم ز دار خود تمام روح و اجزا را


خوشا آن کس که می بخشد ز دار و از ندار خویش 

بسان شیخ شیرازی که بخشیده است آنها را


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را 

به خال هندویش بخشم تمام ملک دنیا را


 


یک شاعر یا شاعره گمنام دیگر :


 


هر انکس چیز می بخشد، ز درک خویش می بخشد


 یکی جان و یکی روح و دیگر هیج می بخشد



یکی از بخشش عریان است و ان دیگر به عصیان است

و هرکس از برای دل دوصد بس بیش می بخشد



اگر ان ترک شیرازی، دلی را دست اوردی

تو عنوان دان که او هم نیز، یکی ناچیز می بخشد


 


 یک شاعر یا شاعره گمنام دیگر :



هر آن کس چیز می بخشد، به زعم خویش می بخشد

یکی شهر و یکی جسم و یکی هم روح و اجزا را



کسی چون من


 ندارد هیچ در دنیا و در عقبا

نگوید حرف مفتی چون ندارد تاب اجرا را


 


یک شاعر یا شاعره گمنام دیگر :


 


اگر یار بلند بالا        بخواهد خاطر مارا


 


بر این لطفش ببخشایم        تمام جمله اعضا را



هر آن کس چیزمی بخشد        ز مال خویش می بخشد



هر آن کس چیزمی بخشد        ز ملک خویش می بخشد



نه چون حافظ که می بخشد        سمرقند و بخارا را


 


یک شاعر یا شاعره گمنام دیگر :


 


کلام و درد حافظ سخاوت یا خساست نیست


نخواندی بیت دیگر را که فرموده شمایان را


 


"ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است


به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را"


 


یک شاعر یا شاعره گمنام دیگر :


 


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را


فدای مقدمش سازم سرودست و تن و پا را


 


من آن چیزی که خود دارم نصیب دوست گردانم


نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را


 


یک شاعر یا شاعره گمنام  دیگر :


 


اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را


به خورشید و فلک سایم از این عزت کف پا را


 


روان و روح و جان ما همه از دولت شاه است


من مفلس کی‌ام چیزی ببخشم خال زیبا را


 


اگر استاد ما محو جمال یار می‌بودی


از آن خود نمی‌خواندی تمام روح و اجزا را


 


یک شاعر یا شاعره گمنام دیگر :


 


هر آن کس چیز می بخشد          به لطف خویش می بخشد

یکی جان و یکی روحش          یکی دیگر بخارا را



یکی شاید ندارد چیزی           وهیچ اش نمی بخشد

یکی چون من نه می بخشد          نه می خواهد که بخشیدن



اگر آن ترک شیرازی          به دست آرد دل ما را

به خال هندو اش این من          نه خواهم خواست بخشیدن


 


شاعری با نام هوشنگ :


 


الا ای مدعی عشق سمرقندوبخارا را                      سرو دست و تن پارا و هم آن روح ومعنا را

بهایش را ستانیدن نباشد شرط دلداری                         ببخشا بارضای دل نه با شرط و اگر اما!

ودرثانی تمام این سخاوتها که میبخشی                   فروغی از رخ یار است نباشد ذره ای مارا!

برای یار شیرینم نیابم تحفه ای لایق                       چه آرد او چه نارد او بدستش این دل مارا! 


 


من هم میگم :


 


سمرقند و بخارا را ، سر و دست و تن و پا را


تمام روح و اجزا را ، تمام روح و معنا را


 


هزاران شعر زیبا را ، شهنشاهی عالم را


بهشت و عرش اعلی را ، سریر روح معنا را


 


نه ایران را ، نه ایمان را ، نه حتی کل دنیار را


هزاران عشق زیبا را ، زهی ملک سلیمان را


 


نه ثروت را ، نه مکنت را ، نه شوکت را ، نه صولت را


نه اینان را ، نه آنان را ، نه حتی کل دریا را


 


نمی بخشم به جانانم ، بدان خالق همی بخشم


که بخشیده به من ، آن ترک یار مهربانم را


 


آگر آن ترک جانانم بدست آرد دل ما را


به محض بودنم بخشیده او یک روح و یک جان را


 


نباشد هیچ لا یق تا که بخشم من نگارم را


به محض بودنش بخشم ، تمام بود و هستم را

Dr. Farhang

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

Ant & God

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

Load

دیشب برام یه خاطره تلخ و شیرین بود
همیشه دوس داشتم تو یه محله شبیه گلیدز زندگی کنم
یه حس غیر قابل توصیفی بهم میده
این اتفاق میتونه شروع زندگی ای باشه که دوس دارم
میتونم خیلی از فانتزیامو اجرا کنم الان
شرایط جوّی مساعده، کاملا تنهام، با هیچ موجودی در ارتباط نیستم
از همون اولم منو این آدما به هم نمیخوردیم
اعتراف میکنم که از قبل، یکم بزرگ تر شدم
میخوام همه ی کارارو خودم انجام بدم، حتی کارای گروهی
شاید بخاطر اینه که به بقیه اعتماد ندارم،سعی میکنم گوشه ی مقوا رو بدم دستشون
اگه از یکی بدم بیاد برای خودش و بقیه خیلی واضحه
ولی وقتی یکیو دوس دارم هیچ کس نمیفهمه، حتی خودش
وقتی روبروی آینه ام، میبینم که صورتم سردو بی روح شده
حتی خنده هامم مصنوعیه
ولی گریه هام اسکار داره
خیلی سعی کردم که وصلش بزنم، ولی قلبی که شکست، دیگه شکسته
ولی بازیگر خوبی ام.هیچ کدوم از اطرافیام نمیدونن من کی ام و چیکار کردم و چه شخصیتی دارم. چون از ظاهرم، فقط میتونن سلیقمو بفهمن
به آدمایی مثل من میگن منزوی، خم نشین
اصلا برام مهم نیست چی منو صدا کنن، همین که مزاحمم نشن کافیه
خوابم میاد الکی

Down

هیچی نمیخوام بگم

خیلی فشار سنگینی رومه

هیچوقت انقدر درگیری ذهنی نداشتم، و اینهمه مشکل یجا

حوصله هیچی رو ندارم

الان بهترین زمان بود که بعد هتریک، نیمکت نشین بشم و بازی هم تیمی هام رو از دور ببینم

امیدوارم نتیجش خوب باشه

زمین کجه و داور چغر

خوشحالم که تجربه ی این سختیارو از قبل دارم، وگرنه تحملش غیر ممکن بود

بعضی وقتا، یکم خریت لازمه

مخصوصا تو اوجش

باور میکنم که این منم

خیلی جالبه

Feel & Rise

دیشب شب خوبی بود،خیلی خوب

برای اولین بار تونستم نظر مورچه رو عوض کنم، ارزش یه جشن رو داره

یه انقلاب بزرگ بود

فکر میکردم خوابگاه تجربه ی خوبی برام میشه، ولی تحمل چند نفر کنارم، خیلی دشواره

تا چندروز دیگه کوچ میکنم

ولی خاطرات خوبی دارم، زرقام منو یاد وامپوت میندازه

از عینک و نوشابه و نسکافه ی خالی

تا چایی و نور شب و گل های رو قالی

تک تک کلماتش برام خاطرست

بعضی وقتا انقد فکر میکنم که تو خودم گم میشم

اون لحظه، بیشترین آرامشو دارم

جدیدا صدای در که میاد بر نمیگردم ببینم کیه

شاید دیگه بیش از حد، خیلی چیزا برام مهم نیست

سرنوشتم تو دست یزدانه

انتخابم کنار یزدانه

فلش یزدان هم دست منه

خیلی پیچیدس، شاید چند وقت دیگه منم بیام نفهممش

از من هیچی بعید نیست

پشت همه پنجره ها منتظرت میمونم

تصور من از اینو اگه کسی بدونه، لوزالمعدش خون سازی میکنه

پاتریک رو دوس دارم، ولی اصلا الگوی جالبی نیست.. 

خیلی وقته نقطه نگذاشتم،شاید رادیو باعث شد

ولی حس خوبی بهم میده........ 


یه روز خوب


امروز تولد مادرمه،همه مادرا خاصن ولی همه میدونن که مادر آبانی  یچیز دیگس

مادری که با اشکش قیامت بپا میکنه

ممکنه هرکسی باشه که قوی تر از خودشو نبینه،حتی بیرحم ترین ادما که به هیشکی اجازه نفس کشیدن نمیدن، از مادرشون اجازه میگیرن

نمیخوام اینجا شورشو در بیارم

مادرم، تولدت مبارک

Hold

امروز سه بار چیزیو زودتر از اتفاقش حس کردم و درست بود. یجورایی حس ششمم عجیب قوی شده بود.

نمیدونم شانسیه یا ادامه دار و دائمه. ولی سه بار پشت سر هم.. 

رفتن زرمهر که مشکل داشت

شرط استاد سر نگاه کردن من به لبتابش

حدس زدن شمارم سر کلاس زبان۴۳

دلم برای شماره ۱۰ سوخت

اصلا در شرایط روحی متعادلی قرار ندارم

این پست جای این حرفا نیست

استاد میشه خسته نباشید؟

خوب کاری کرده استاد، بریم.. 

تا اینجا که بد نگذشته، راضی ام

شاید کلید مشکل من دست یزدانه

البته یزدان هم واسطه ی یزدانه...

Rebel

حس غریبی دارم
دلم یه دختر بچه میخواد ، ترجیحا ۳ ساله
تحمل خیلی چیزا رو ندارم، ولی عادت دارم
انگار کرم نوشتن دارم،
شایدم دیگه نمیخوام چیزیو تو ذهنم نگه دارم
اروپاییا واقعا پیشرفته ان
گداهاشون نون ندارن بخورن، ولی انگلیسی حرف میزنن... 
همشونم سیکس پک دارن
یونجه هم قرمزه
الان  چهار ماهه سیگار نکشیدم، بجز اون بیست سال
حتی نفس کشیدن هم لیاقت میخواد
خیلیا قاچاقی زنده ان، ادعای شرفم میکنن
چه استاد خوبی، با یه لبخند ملیح احمقانه داره به ما درس زندگی میده
فکر کنم شورش در اومد


Pirox

مشخصه که اکثر حرفام معنی آمیانشو نمیده

 اسطوره های ذهنیه من زندگی خوبی نداشتن، ولی همیشه سرشون بالا بود

شخصیت من چیزیه که منم، ولی برخورد من بستگی به این داره که تو کی باشی

اینو شکسپیر گفته، بخاطر همینه که میبینمش

وقتی حس سردی دارم، حالم بهتره

میشینم،خیلی جدی و رمانتیک

الان دوروزه که نمیتونم اطرافمو خوب ببینم،

نمای روبرو خیلی خسته کنندست

گردن شکسته ها همگی سوی دیگرند 

لذتی از این جهان وجهان دگر نمیبرند

تا یه دردی رو حس نکنی، نمیتونی درکش کنی

چیزی نمونده بود که جای پیروکسیکام گردنمو با چسب به تنم بچسبونم

بیخیال هیچوقت کلمه مثبتی نیست، ولی موثره

خوشبختی شاخ و دم نداره، ولی ما داریم