DEATH NOTE !!

.. چه بی بهونه خنده رو لبم بود

DEATH NOTE !!

.. چه بی بهونه خنده رو لبم بود

۷ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

Point

پروژه سنگینیه ، پایانش بازه

از حراست بدون بریک خوشم میاد

اگه رو تابلو مینشست عکس قشنگی میشد

خیلی خستم ولی نباید بشینم

دلم کمپوت میخواد، بخیه لازمم

این حرفا پتانسیل نقطه های زیادی رو داره، ولی من کاما رو ترجیح میدم،،،

Hiller

همیشه همه چیز از اونجایی شروع میشه که خسته میشی

اون موقع اگه ادامه ندی، به خودت و به تمام کسایی که منتظرتن خیانت کردی

حضم حرفام مشکله ، ولی مورچه ها همه چیز خوارن...

اتفاق

همیشه اتفاق خوب، اونی نیست که اتفاق میوفته

بعضی وقتایی یه اتفاق خوب میتونه اون چیزایی باشه که اتفاق نمیوفته.. 

آدما باید بجای اینکه از خدا گله و شکایت کنن، یکم شعورشونو بالاتر ببرن ببینن اصلا حقی دارن که بخوان بگیرن یا نه

هوای سرد منو یاد خاطرات خوبی میندازه، مث یخ زدن تو پازل.. 

پخمه

چند شبه که دارم جای نرم میخوابم
تفریحم شده قدم زدن تو خیابونا
آدمایی رو میبینم که به خودم خیلی امیدوار میشم
و آدمایی رو که... 
همه چی خوبه، فقط نمیدونم چرا بعضی وقتا
هندزفری تو گوشمه، ولی چیزی گوش نمیدم
اونموقع به خیلی چیزا فکر میکنم، خیلی اروم
نمیدونم از نداشتن ارامشه یا اینکه از خستگیه
ولی فکر نکنم چیزی بهتر از این اوج حس منو نشون بده
الان بیشتر از هرموقع تنهایی رو حس میکنم، همینطور آرامشو، البته اگه ارسلان بزاره... 
تنهاییمو دوست دارم، نمیخوام از دستش بدم
سرم تو لاک خودمه، اتاق تاریک رو بیشتر دوس دارم
چون باعث میشه برم تو فازی که دوس دارم
الان که میبینم تو این چند وقت چه چیزایی رو تحمل کردم و چه راهی رو پشت سر گذاشتم، خیلی چیزا دیگه برام مهم نیست، خیلی راحت از کنار مشکلات رد میشم، حتی خیلیاشم حل نشده رد میکنم
انگار تازه به شرایط ایده آلی رسیدم.
فقط نمیدونم چرا بی جنبه شدم، کیبورد میاد زیر دستم فقط میخوام بنویسم تا باطریم تموم شه.. 
is low... 

جاسوس

یجورایی انگار داره برمیگرده اون حسای مُردم،
من نباید اینجا باشم، ولی داره خوش میگذره
یه تکستایی دارم که دوس ندارم اینجا بزارم چون تکستای قبلی رو بعد یه مدت جاهای دیگه دیدم.. 
پسورد چیز خوبیه. 
دلیل اینکه باز برگشتم و انگیزه دارم اینه که تکلیفم روشن شد.
یه وقتایی باید خیلی چیزارو قبول کنی، تحمل کنی و تاوانشو بدی، تا آخر عمر
من هرچیزی که باید رو یاد گرفتم، فقط بعضی وقتا فراموش میکنم. چون وقتی پای منطق و احساس وسطه، دقیق اون وسطاش گیر میکنم.شاید بزرگترین مشکل من اینه که خیلی قانعم  ولی راضی ام. 
یچیزی که برای فهمیدنش بهای سنگینی دادم این بود که نباید هیچوقت با هیچکس دردو دل کنی، چون هرچقدرم که بزرگ باشی براش، بعد از دردودل به یه چشم دیگه بهت نگاه میکنه، و اروم اروم خورد میشی بدون اینکه حتی یه ذره به این فکر کنی که چرا بهش گفتی که ضعیفی
فکر نمیکنم کسی از دردو دل با من پشیمون شده باشه، چون وقتی بفهممش خیلی بیشتر تلاش میکنم که اروم باشه، ولی خودم... 
این خیلی مشخصه که هرکسی ضعف خودشو داره.باید از اون ترسید که ظاهرش کاملا بدون نقصه، چون احتمال ضعف باطنش بالاتره
الان به اون درجه از پختگی رسیدم که دیگه کاری نکنم که بعدش پشیمون بشم
حس خوبی دارم، حالم خوبه،فقط مسکن میخوام، 500

پرنده

پرنده پر کشید از آشیونه با خداش

میگفت به گل نشسته کشتیشون با نا خداش

پرنده خسته بود

جفت چشاشو بسته بود

تو دلش یه وصله بود

قلبشم شکسته بود

... 

ناشر

یه زمانی یه چیزایی بود که بهم انرژی میداد ، یچیزی که انگیزه و قدرت پیشرفت داشته باشم.

حس تنفر و انتقام، کسایی رو باید سرجاشون میشوندم

ولی حالا، دیگه حس تنفری ندارم، حوصله انتقامم ندارم

برام مهم نیست خیلی چیزایی که قبلا تنها هدف و خواستم بود

میگن آدما عوض میشن ولی من فقط تا دوسالگی عوض میشدم

فعلا هیچی طبق میل من نیست و هیچ هدف مشخصی ندارم

فقط یه راه کج و کُوله دارم که تازه آسفالت شده،و مجبورم تا تهش برم

فهمیدم خیلی از هدفام و ارزو هام فقط یه رویا بوده، خیلی مسخرست

خیلی بده که نتونی دیگه با هیچ کس حرف بزنی

همیشه حرفایی که به کسی نمیگفتم رو راحت با مورچه درمیون میگذاشتم، خواهر واسه همینه دیگه

ولی نمیخوام هیچوقت بهش بگم که چه بلاهایی داره سرم میاد

یجورایی میترسم این حال و روز من به روحیه ی اونم اسیب بزنه

پستام سیاه شد

اینجا بیشتر از اینکه دفترچه خاطرات من باشه، منبع درد دلامه،وقتی مینویسم اروم میشم،تکلیفم با خودم مشخص تره

دیگه من اون ادم سابق نمیشم، نمیخوام بشم، چون شرایط عوض شده

یه جمله هست که برام خیلی تلخ ودرد آوره ولی نمیدونم چرا دوسش دارم،.. اونروزا دیگه بر نمیگرده...