DEATH NOTE !!

.. چه بی بهونه خنده رو لبم بود

DEATH NOTE !!

.. چه بی بهونه خنده رو لبم بود

۱۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

مورچه و استامینوفن

دوباره شروع شد منو دردسر

تو موندی برام بین اون یک نفر

مشکلا مشکی پوشن و عزادار

نمیبینم چیزی دیگه رو دیوار

به جز یه کلید یه پریز یه ساعت

من میکنم به داشتنت قناعت

ارزوهات قشنگه،اما کوچیکه

منظور یه مورچه ی کمرباریکه

دیگه بچه ها هم میرن مدرسه

یکی داره مشقاشو خوب مینویسه

رسیدن به تو ارزوی منه

کی به ارزو های من میرسه؟


+jeronimo+


آدم فضایی

تقریبا 12 روز زمینی تو راه بودم

آشنا نبودم واسه خیلیا،هیچ جا سیاره ی خود آدم نمیشه

بهم گفته بودن مواظب باش اینا موجودات خطرناکی ان،با زجر دارم تجزیه میشم

الان میفهمم چی شده،من تبعید شدم به سیاره ای که به خودشونم رحم نمیکنن

رفیق بی کلک من شده مورچه!!


بازی

من هنوز بوی خوب کودکیو میدم،البته سرلاک ندارم
فکرای بزرگی قبل خواب دارم،فکرامم مثبته ولی سخته
اگه به همه خوبی میکنم حتی از اونایی که بدم میاد،از رو غریزست
زنده بودم و بچگیمو میکردم،ولی بچه رو کشتن ادم بدا
الان دارم تاوان بزرگیمو پس میدم،با یه بازی سرگرمم
میدونم بازیه سختیه،نمیگم بازیم خوب نیست

+jeronimo+

با خودتم

تو دلت برای من،هنوزم جا داری
فکر دریاچه نباش،تو که دریا داری
دستاتو ازم نگیر،قصه رو به سر نیار
من که همراه تو ام،منو پشت سر نزار
منو از خودت بدون،گریه و زاری نکن
دیگه اتیشم نزن،مردم ازاری نکن
دلم از راه پره،دلم از خونه پره
دلم از مردم شهر
دلم از هرکسی که،جاتو میدونه پره
دارم از دست میرم،دوری یه طاقت سوز
چشمامو بیشتر از این،به در خونه ندوز
قد تنهاییه من،که کسی تنها نیست
به پریشونیه من،توی این دنیا نیست
خط خطی کن عشق من،رد پای رفتنو
بیا یادم بره باز،غم پرپر زدنو
دلم از راه پره،دلم از خونه پره
دلم از مردم شهر
دلم از هرکسی که،جاتو میدونه پره

Amir tajik

Murche.just

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دنیای رویاییِ من

میای از دور ترین نقطه ی ایمان من

اونجا که لحظه هام ، پر شدن از یاسمن

میای از سکوتِ ، شهر پر از ستاره

میکشی دستامو ، توی موهات دوباره

میبری با خودت ، تا اوج بی نهایت

اونجایی که تو چشمات ، موج میزنه نجابت

اخ که دیگه دل من ، از تو جدا نمیشه

تو کتابای قصه ، هیچکسی ما نمیشه

وقتی که بجز عشق ، چیزی نمیشه که دید

غیر از گلای بوسه ، چیزی نمیشه که چید

اونجاها اسمونشون رنگ طلایی داره

جای سیاهیای شب حباب ابی داره

ادما از محبت ، برای هم میمیرن

تو سختیه زندگی ، دست همو میگیرن

اخ که دیگه دل من ، از تو جدا نمیشه

تو کتابای قصه ، هیچکسی ما نمیشه


Siavash ghomeishi

میانبر

من خاص نیستم،نمیخوامم خاص باشم.میدونم فازم یکم غمگینه ولی دلیلش محیط اطرافمه نمیخوام اینجوری باشه.

من یه ادم عادی ام.همه مشکل دارن درست ولی مشکل من همین همه ست.حاظرم نصف عمرمو بدم ولی هرچی عمر دارم پیش مورچه باشم.دور ازهمه.البته اونم زندگیه خودشو داره و من نمیخوام گرفتارش کنم.شاید بعد از ازدواجش دیگه نتونم ببینمش.نمیدونم چیکار کنم ولی تا وقتی ازدواج نکرده منم ازدواج نمیکنم که بتونم هرچی براش کم گذاشتم جبران کنم،تا فرصت دارم براش هرکاری میکنم.خیلی شبا خوابشو میبینم.بعضی وقتا پای تلویزیون یا کتاب خوندن اشک از چشمم میاد.نمیدونم برای چی فقط احساس میکنم قراره یه اتفاق بیوفته.میخوام زندگیمو عوض کنم.میخوام شاد باشم مورچه رو شاد کنم و در لحظه زندگی کنم.میدونم ریسکه و من اهل ریسک نیستم و برام منطقی نیست ولی امتحانش میکنم.یا میبرم یا میبازم.


+jeronimo+

بیمارم

داشتم بازیمو میکردم که یهو چنتا تاول روی مغزم در اومد

هه، مریض شدم رفتم پیش خدا برام یه امپول و چنتا قرص نوشت،من قرصارو میخورم زندگی خودش بوی امپول میده

کم خون شدم جدیدا،یه ادم صالح میخوام که ازش یه بسته خون سالم بیاد.هرچی میرم،نمیرسم !گاهی با خودم فکرمیکنم نکنه من باشم،کلاغ آخر قصه ها!


+jeronimo+

یکی داره مطالب وبلاگ منو کپی میکنه تو فضاهای مجازی،من که حلال کردم ولی زشته این کارا.حداقل با اسم خودت ننویس...

کاش میشد

در حضور خار ها هم میشود یک یاس بود

در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود

میشود حتی برای دیدن پروانه ها

شیشه های مات یک متروکه را الماس بود

کاش میشد ، حرفی از خار و مترسک ها نبود

هرچه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود....

درد و دل

امشب خیلی دلم پره؛ از خونواده از خودم از همه چی.خلاصه بگم به خرخره رسیده صبرم.بعد از عمل حتی اجازه باشگاه رفتن هم ندارم.کلا شدم یه ربات که باید به دستورات عمل کنه.خیلیا این جور وقتا میرن سراغ خودکشی،منم بهش فکر کردم؛از مرگ نمیترسم ولی وقتی به این فکر میکنم که بعد از مردن من،مامان و بابا ومورچه چی بسرشون میاد تنم میلرزه.تازه گناهش به کنار.یه فکر بهتری دارم.مشکلم خونوادمه.ازشون جدا میشم.یه خونه نقلی کنار دانشگاه و یه کار جدید وتنها بودن همه چیرو حل میکنه.خیلی وقته دستم تو جیب خودمه ولی خودم تو خونه ی خودم نیستم.الان یه بغض اندازه گردو زیرگلومو گرفته و هرلحظه امکان داره گریم بگیره.میرم یه جای اروم تا صبح گریه میکنم.بعدش نماز وخواب تا پیام مورچه.خیلی دوس دارم بگم زندگی خوب و ارومی دارم و خوشبختم ولی اینجا خیلی وحشتناکه.خدا عاقبت منو نصیب گرگ بیابون نکنه
نمیدونم کی گفته مرد گریه نمیکنه ولی اگه اینجوره من خیلی نامردم...

+jeronimo+